• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024
4
به بهانه ۲۵ اسفند و روز شهردار؛

روایت شهردار گمنام و دعای خیر پیرزن سیل زده

  • کد خبر : 14442
  • 25 اسفند 1401 - 8:14
روایت شهردار گمنام و دعای خیر پیرزن سیل زده
پیرزن گریه کنان دست هایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوونیت ببینی، خدا از تو راضی باشه. خدا بگم این شهردار و چی کار کنه؟ مهدی از خانه بیرون رفت و پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین می کرد و نمی دانست مهدی همان شهردار است که در گمنامی خدمت می کند.

پایگاه خبری دیده بان البرز، روایت داستانی به مناسبت روز شهردار: باران تازه قطع شده بود، مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می کرد، جوی ها لبریز و آب در خیابان ها و کوچه ها سرازیر شده بود. مهدی پشت میز کار خود نشست، پرونده ای را که مطالعه می کرد بست، نور الله وارد اتاق شد، هول کرده بود، مهدی بلند شد و گفت: چی شده نور الله؟

نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود، با هول و ولا گفت: سیل اومده آقا مهدی … سیل! مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت و … چند دقیقه بعد گروه های امداد به سرپرستی مهدی به سوی منطقه محرومی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند، آب تمامی محله را پوشانده بود و لحظه به لحظه حجم آن بیشتر می شد.

مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه ها، اسباب و اثاثیه آن ها گرفتار سیل شده بود می آمدند. آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود؛ سقف بعضی خانه ها هوار شده بود و گل و لای و فشار شدید آب گروه های امدادی را آزار می داد و در برخی مواقع مانع کار آن ها می شد.

مهدی پرجنب و جوش به این طرف و آن طرف حرکت می کرد و به امدادگرها دستور می داد، چند رشته طناب از این طرف خیابان به آن طرف کشیده شد، مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب می خواست آن ها را با خود ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آن طرف خیابان رساندند؛ چند زن و کودک روی پشت بام یکی از منازل هوار می کشیدند.

نیروهای امدادی با سعی و تلاش فراوان به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون می کشیدند شتافتند .مهدی به خانه ای رسید که پیرزنی در حیاط فریاد می کشید، در را هل داد، آب تا بالای زانوهایش رسیده بود، پیرزن به سر و صورت خود می زد، مهدی گفت: چی شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مونده؟ پیرزن که گویی جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربونت برم پسرم … خونه و زندگیم زیر آب مونده، کمکم کن!

چند نفر به کمک مهدی آمدند و وسایل خانه را با زحمت بیرون می کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می گذاشتند. پیرزن گفت: پسرم! جهیزیه دخترم توی زیرزمین مونده، با بدبختی جمعشون کرده ام. مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: زود جلوی در سد درست کنید، آن ها سدی از خاک جلوی درب خانه پیرزن درست کردند، راه آب بسته شد.

مهدی به کوچه دوید، وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شلنگ پمپ در زیر زمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار می کرد و آب زیر زمین لحظه به لحظه کم می شد، مهدی غرق گل و لای شده بود و پیرزن می گفت: خیر ببینی پسرم … یکی مثل تو کمکم می کنه اون وقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیداش نیست. مگر دستم بهش نرسه …

مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد و با لبخند گفت: اگه دستم به شهردار برسه حقش و کف دستش میذارم. چند ساعت بعد به طور سیل کامل جلوی سیل گرفته شد. مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن همچنان به دعا ادامه می داد. گروه های امدادی نیز بین سیل زده ها پتو، پوشاک و غذا تقسیم می کردند.

مهدی رو به پیرزن کرد و گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست هایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوونیت ببینی، برو پسرم، دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشه. خدا بگم این شهردار و چی کار کنه؟ کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو رو داشت. مهدی از خانه بیرون رفت و پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین می کرد و نمی دانست مهدی همان شهردار است که در گمنامی خدمت می کند.

روز شهردار بر مدیرانی از این تبار مبارک باد.

انتهای پیام/

لینک کوتاه : http://didebanealborz.ir/?p=14442

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.