• امروز : جمعه - ۱۴ آذر - ۱۴۰۴
  • برابر با : Friday - 5 December - 2025
3

صدای مادری که پسرش را از دل آوار موشک‌باران سپاه البرز پس گرفت

  • کد خبر : 42862
  • 26 مهر 1404 - 16:49
صدای مادری که پسرش را از دل آوار موشک‌باران سپاه البرز پس گرفت
وقتی خبر حمله به سپاه البرز رسید، ثانیه‌ها برایش طولانی‌تر از همیشه شد اما در همان روزهای پر از نگرانی و اضطراب، صدای زندگی دوباره پسرش از زیر آوار، امید را به دل او بازگرداند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری دیده بان البرز، در روزهای پر التهاب جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران، بسیاری از مادران ایرانی ثانیه هایشان نه تنها با دلهره‌های روزمره زندگی همراه بود بلکه با اضطرابی بی‌پایان نیز دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند. جنگی نابرابر به راه افتاد و شعله‌های آتش آن دامان نظامی و غیرنظامی را گرفت.

آن روزها برای مادران ایرانی، روزهای آزمون صبر و پایداری بود. جنگی نابرابر که به معنای واقعی کلمه، بر هر قلب مادری اثر گذاشت. مادرانی که با وجود تمام نگرانی ها نه تنها مانع حضور فرزندان خود در میدان نبرد نشدند، بلکه مشوق آنان نیز بودند، اگرچه قلب‌هایشان در هر لحظه از اخبار ناگوار و انفجارهای مرگبار می‌لرزید.

هیچ خانه‌ای از اضطراب و دعا خالی نبود. انتشار اخبار و تصاویر جنایات رژیم صهیونیستی، قلب میلیون‌ها مادر را می‌لرزاند؛ برخی از مادران با هر پیام کوتاه یا زنگ تلفن، تنها امیدشان زنده ماندن فرزندان‌شان بود و برخی دیگر در هر گوشه‌ منزل، جای خالی فرزند شهیدشان را احساس می‌کردند و به یاد او اشک می ریختند.

یکی از آن شیرزنان، مادر محمدیاسین مرسلیمی، سرباز مجروح جنگ ۱۲ روزه است که در حمله به سپاه البرز لحظات سخت و نفس گیری داشته اما زنده مانده است. شنیدن صحبت های او در آن لحظات دلهره آور، یادآور آن اضطراب هاست. خبرنگار دیده بان البرز گفت‌وگویی را با سیده پوران میرسلیمی، مادر این سرباز مجروح ترتیب داده که در ادامه می خوانیم.

دیده بان البرز: از آن روزها به خصوص روز حادثه برایمان بگویید؟

زمانی که سپاه البرز مورد حمله قرار گرفت، ما کرج نبودیم و به طالقان رفته بودیم، تلفن همراهم زنگ خورد، صدایی لرزان و گریان از پشت تلفن گفت: «مامان سپاه رو زدن». نفس در سینه ام حبس و گلویم خشک شد، شوکه شده بودم، با وجود همه حدس هایی که می زدیم و احتمال این حمله وجود داشت اما شنیدن این خبر یک لحظه تمام فکرم را درگیر کرد.

انگار نمی خواستم قبول کنم، پس از مکث کوتاهی گفتم: «تو چرا فکر می کنی هر صدایی میاد، از سپاهه؟» دخترم گریان پاسخ داد: «مامان یه صدا نبود، چند بار صدای انفجار اومد، همه آسمون پر از دود و خاک شده، فضای مجازی پر شده از خبر، مامان دارم از نگرانی دق می کنم». نمی دانستم چه بگویم، نمی دانستم او را آرام کنم یا خودم را؟

تلفن را قطع کردم و در حال صحبت با همسرم و چاره اندیشی بودم که مجدد صدای زنگ تلفن همراهم، نفس را در سینه ام حبس کرد، این بار برادرم بود، پرسید: «آبجی محمدیاسین امروز پادگان بود؟» اسم محمدیاسین که آمد دست و پاهایم بی حس شد، گفتم: «بله، چیزی شده؟» گفت: «پس برگردید بیاید» با نگرانی و دستپاچگی گفتم: «چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ تو از چیزی خبر داری؟» گفت: «انشاءالله که خیره ولی برگردید.»

دیگر مطمئن شدم که اتفاق ناگواری افتاده که از چند جهت تماس گرفته اند و اصرار می کنند که برگردیم. خدا می داند آن ساعت و آن ثانیه ها چه بر ما گذشت. من خودم به پسرم گفته بودم که نباید دست از دفاع بردارد و میدان را خالی کند اما به هر حال مادر بودم و نمی توانستم نگران نباشم. در همان لحظه به مادران شهدا نیز فکر می کردم که چقدر صبورند.

حدود ساعت ۱۲ و ۱۰ دقیقه با عجله جاده را طی کردیم و حدود ساعت ۱ یا یک و نیم ظهر به کرج رسیدیم. خیابان های اطراف بیمارستان شهید مدنی خیلی شلوغ و پر بود از مادران، پدران، همسران و فرزندان نگران و بیقرار؛ مسیرها بسته و انگار طولانی تر شده بودند، زمان نمی گذشت، ثانیه ها هم برای منِ مادر توقف کرده بودند و حرکت نمی کردند.

کمی جلوتر رفتیم و با هر شرایطی بود خود را به نزدیک درب بیمارستان رساندیم. خانواده من و همسرم مقابل درب منتظر بودند و البته چون جلوتر از ما رسیده بودند، خبر داشتند که محمدیاسین به این بیمارستان منتقل شده است. بار دیگر زنگ تلفن همراه و دیدن شماره برادرم روی آن، بر اضطرابم افزود.

با نگرانی تلفن را پاسخ دادم: «چه خبر؟ کجایی داداش؟» هنوز کلماتم تکمیل نشده بود که برادرم پاسخ داد: «من پیش محمدیاسینم. نگران نباش، حالش خوبه.» نفس عمیمقی کشیدم و لبه جدول خیابان نشستم اما هیچ تصوری از ظاهر محمدیاسین نداشتم. نمی دانستم چه اتفاقی برایش افتاده است.

می دانستم به هر حال مجروح شده است اما شدت مجروحیت را نمی دانستم. از هر طرف صدای گریه و شیون و ناله و بیقراری مادران را می شنیدم. حالا که متوجه شده بودم پسرم حال خوبی دارد خجالت می کشیدم بیقراری کنم. دلم را پیش دل مادران شهدا گذاشتم و آرام شدم.

آن روز با همه سختی هایش گذشت و ما اجازه ورود به بیمارستان را نداشتیم زیرا نیروهای امنیتی در حال تامین امنیت مجروحان بودند و مانع ورود افراد می شدند چون در آن شرایط سخت و دشوار و ازدحام جمعیت، تشخیص دوست از دشمن، خیلی سخت بود، به همین دلیل به نیروهای امنیتی حق می دادیم که اجازه ورود ندهند. فقط خدا را بخاطر زنده بودن فرزندم شکر می کردم.

دیده بان البرز: زمانی که متوجه شدید پادگانی که پسر شما در آن خدمت می کند مورد هدف قرار گرفته اولین فکری که به ذهن شما خطور کرد، چه بود؟

قطعا در چنین شرایطی نمی توان افکار مثبت را به ذهن راه داد. در هیچ جای دنیا هیچ چیز برای یک مادر، عزیزتر و باارزش تر از فرزندش نیست. من پاره جگرم در میان خرابه ها و از زیر آوار بیرون کشیده شده بود و با هر درد او بدنم درد می گرفت و با هر صدای ناله او قلبم تیر می کشید. هنوز ندیده بودم چه اتفاقی برای فرزندم افتاده اما بدترین ها را تصور و گاهی به شهادتش هم فکر می کردم.

روزهای زیادی از آن زمان گذشته اما هنوز هم با خود فکر می کنم خداوند صبر عجیبی در آن لحظه به من داد و با همه دلشوره ها، دلواپسی ها و نگرانی ها دوام آوردم و توانستم آرام شوم. اما به خاطر دارم در تمام شرایط فقط با خدا صحبت می کردم و فرزندم را به او می سپردم و می گفتم: «خدایا راضی ام به رضای تو» و همین جمله کوتاه و پرمعنا آرامم می کرد.

اعتراف می کنم در آن شرایط فقط به خودم و فرزندم فکر نمی کردم، تمام مادران شهدا و مجروحان جنگ را تصور می کردم و از خدا برای مادران مجروحان و شهدا، آرامش می خواستم. آیت الکرسی می خواندم و از خدا می خواستم به حرمت این آیه ها حافظ و نگهدار تمام سربازان و پاسداران وطنم باشد. آرامش خاصی پیدا کرده و منتظر تصویری از او بودم.

اولین تماس تصویری که با محمدیاسین برقرار شد خیلی کوتاه بود اما دلم را آرام کرد، صورتش را نشناختم، زخم ها و کبودی های زیادی داشت اما با صدایی آرام گفت: «مامان من حالم خوبه.» نفس عمیقی کشیدم و بار دیگر خدا را شکر کردم که صدای بچه ام را شنیدم و صورتش را دیدم. دستانم را به آسمان بلند کردم و گفتم: «خدایا ازت ممنونم که باز هم لیاقت امانتداری به من دادی.»

 

دیده بان البرز: با وجود شرایط جنگی آیا مانع حضور فرزندتان در محل خدمت نشدید؟

دشمن ضربات زیادی از سوی سپاه البرز و جوانان غیور این سرزمین خورده و تهدید کرده بود که سپاه را مورد هدف قرار می دهد، همه ما هم برای هر خبری آماده بودیم، حتی روز قبل از حادثه وقتی محمدیاسین از گشت آمده و خسته بود، با هم صحبت کردیم، از او خواستم کمی استراحت کند، او می گفت: ما در شرایط جنگی هستیم، توقع نداشته باش من در چنین شرایط حساسی خدمت را رها کنم و در خانه بمانم.

او معتقد بود هر یک از ما باید در سنگر دفاع از میهن تلاش کنیم. من هم به عنوان یک هموطن، اعتقاد دارم همان گونه که در زمان کرونا هر کس بر خود وظیفه می دانست در میدان باشد و کادر درمان در آن دوران مدافع سلامت بودند، امروز هم ما باید وسط میدان دفاع از کشور و مدافع امنیت باشیم، بنابراین فرزندان ما هم نباید میدان را خالی کنند.

امروز با صراحت می گویم که اگر فرزندان ما نروند چه کسی از کشور دفاع می کند؟ چه کسی باید پشت رهبر باشد؟ همین صحبت ها همان روز هم میان ما رد و بدل شد و او را دلگرم تر کرد. ته دلم آشوب بود اما نباید فرزندم را منصرف می کردم و باید به او امید و انگیزه می دادم. تنها کاری که می توانستم انجام دهم این بود که برای همه سربازان وطن دعا کنم.

دیده بان البرز: اولین نفری که پسرتان را دید چه کسی بود و چه چیزی برای شما تعریف کرد؟

اولین نفر برادرم بود و پس از آن دخترم، اما دخترم می گفت که صورت محمدیاسین اصلا قابل شناسایی نبود. از حجم دود و آتش و خاک زیاد، صورت و موهایش سوخته بود. تا جایی که در لحظات اولیه کادر درمان هم تصور کرده اند که زنده نیست و علائم حیاتی ندارد اما از آنجایی که خداوند خواست تا او بماند و این جنایت فجیع را روایت و بازگو کند، خدا به وی عمری دوباره داد.

دیده بان البرز: شما چه زمانی در بیمارستان حاضر شدید و با پسرتان ملاقات داشتید؟

من روز دوم موفق شدم با محمدیاسین ملاقات داشته باشم. البته او آن روز هنوز خبر نداشت که آقای چوبداری، معاون روابط عمومی سپاه استان البرز به شهادت رسیده و مکرر سراغ او را می گرفت اما پدرش می گفت که حالش خوب نیست، فعلا نگذاریم موضوع را متوجه شود. او مدام از فرزند آقای چوبداری و ذوق او برای دیدار دخترش حرف می زد که هنوز به دنیا نیامده بود. مدام می گفت: چرا من شهید نشدم؟

دیده بان البرز: آیا در آن روزها به شهادت فرزندتان هم فکر می کردید؟

من یک مادرم و مانند همه مادران این سرزمین نگران فرزندم بودم و هستم و آن روز هم علیرغم اینکه سعی می کردم آرام باشم اما دلم آشوب بود چون از وضعیت او خبر خاصی نداشتم. گاهی با خودم فکر می کردم برای اینکه ناراحت نشوم حقیقت را به من نمی گویند اما باز با توکل به خدا خودم را آرام می کردم تا بقیه اعضای خانواده هم آرام باشند اما خدا می داند در دلم چه می گذشت.

هر لحظه با خودم می گفتم آیا سالم است؟ شهید شده؟ شهید می شود؟ خداوند چه مقدراتی برای او رقم زده و سرنوشت فرزندم چه می شود؟ اما با همه این شرایط وقتی به مادران شهدا فکر می کردم، آرامش خاصی داشتم و می دانستم خداوند هر چه مقدر کند صبرش را هم می دهد. با خودم می گفتم من از مادران شهدا عزیزتر نیستم؛ خدا بزرگ است.

دیده بان البرز: اگر فرزندتان شهید شده بود و امروز شما به جای مادر یک مجروح جنگی در جایگاه مادر شهید قرار داشتید هم همچنان محکم بودید؟

صددرصد در مقابل دشمن می ایستادم و می گفتم که گمان نکند ما را به زانو درآورده است، ما خم به ابرو نمی آوریم و ایستاده ایم. ما مادران شهدا و جانبازان را می بینیم که شجاعانه برای دشمن رجزخوانی می کنند و مقاوم هستند و همین ایستادگی آن‌ها دشمن را به لرزه انداخته است. همین مادران و فرزندان افتخار و سربلندی کشور هستند.

دیده بان البرز: امروز با گذشت مدتی از آن حادثه، شرایط روحی آقای میرسلیمی چگونه است؟

خدا را شکر می کنم که با وجود همه سختی های آن روز و اتفاقات پس از آن، همچنان استوار است و از حضور خود در محل خدمت در روز حادثه پشیمان نیست اما شهادت آقای چوبداری برایش بسیار سخت بود و او را آزاد می داد. همیشه در صحبت هایش می گوید که ما تا آخرین لحظه دست در دست هم بودیم اما انفجار و ریزش آوار ما را از هم جدا کرد و متوجه نشدم چه اتفاقی برای او افتاد که به شهادتش منتهی شد. دلم می سوزد که در آن لحظات سخت کنارش نبودم که کاش بودم …

دیده بان البرز: امروز فرزند شما چه وظیفه ای در قبال این نظام و انقلاب و کشور دارد؟

وقتی محمدیاسین بی قرار بود که چرا مانند دوستانش شهید نشده است، به او می گفتم که قرار نیست همه شهید شوند، اگر همه بروند چه کسی از کشور دفاع کند؟ گاهی برخی افراد با زنده ماندن هم وظیفه ای دارند و باید به رسالت خود عمل کنند. امروز هم او و همه سربازان این مرزوبوم وظیفه دارند همچنان پشت رهبر باشند و از ایشان حمایت کنند و اجازه ندهند دشمن نگاه چپ به این کشور داشته باشد.

دیده بان البرز: اگر بخواهید یک جمله به دشمن بگویید، آن جمله چیست؟

دشمن تمام تلاش خود را به کار گرفته تا جوان های کشور ما را از پشتیبان نظام و انقلاب و ولایت فقیه بودن پشیمان و دور کند اما کور خوانده است. اسرائیل و آمریکا و جاسوسان داخلی که به کشور خیانت کردند و قصد داشتند به نظام ضربه بزنند آرزوی فروپاشی این نظام را به گور خواهند برد. ما محمدیاسین های زیادی داریم که حاضر نیستند به خاطر منافع شخصی دست از انقلاب بردارند.

درست است که سرداران ما در جنگ ۱۲ روزه به شهادت رسیدند اما شاگردان زیادی را در مکتب خود پرورش داده بودند که پا جای پای آن‌ها می گذارند و در مقابل دشمن می ایستند و انتقام تک تک سرداران، پاسداران، جوانان به خصوص کودکان و غیزنظامیان را می گیرند. به دشمنان می گویم که نابودی آن‌ها نزدیک است و همان گونه که رهبر معظم انقلاب فرموده اند آینده را نخواهند دید.

دیده بان البرز: چه صحبتی با مردم ایران دارید؟

خدا را شکر می کنم در کشوری زندگی می کنیم که مردمی وفادار و فهیم دارد که با وجود همه سختی ها در کنار رهبر ایستاده اند و در این جنگ ۱۲ روزه هم با وجود تقدیم این همه شهید، باز هم کنار نکشیدند و با اتحاد و انسجام خود تمام توطئه های دشمن را نقش برآب کردند. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد … ما در این جنگ ۱۲ روزه اتحاد و همبستگی تمام اقشار را دیدیم که شاید پیش از این ارتباط خوبی با هم نداشتند.

در این مدت باحجاب و بی حجاب، چپ و راست و کوچک و بزرگ از هر قوم و قبیله و با هر تفکر و اعتقادی دست به دست هم دادند و دشمنی که دل به توطئه و آشوب داخلی بسته بود را ناامید کردند. از همین جا از همه مردم عزیز می خواهم که همچنان به این اتحاد و انسجام ادامه دهند چراکه یکی از مواردی که می تواند جلوی توطئه های دشمن را بگیرد همین یکصدایی است.

از آن‌ها می خواهم به شایعات و شیطنت های برنامه ریزی شده اعتنا نکنند و به خدا توکل کنند و توصیه ها و رهنمودهای رهبر معظم انقلاب را چراغ راه خود قرار دهند تا پرچم جمهوری اسلامی ایران توسط معظم له به دست صاحب اصلی آن یعنی امام زمان (عج) برسد، انشاءالله.

گفت‌وگو: صدیقه صباغیان

انتهای پیام/

لینک کوتاه : http://didebanealborz.ir/?p=42862

برچسب ها

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.