به گزارش دیده بان البرز، صدیقه صباغیان به مناسبت فرارسیدن شب یلدا در یادداشتی آورده است: هنوز وقتی به گذشته ها سفر می کنم، عطر چای قند پهلوی مادربزرگ مشامم را نوازش می کند. صدای یا الله گفتن پدربزرگ و هورای ما بچه ها به ذوق گرفتن یک آب نبات از او، لبخند را بر لبانم می نشاند.
چقدر دلم برای آن روزها تنگ است، برای شب هایی که با نام بلندترین شب سال زیر کرسی دور هم جمع می شدیم و بوی سبزی پلو با ماهی در خانه می پیچید، آنقدر هیجان دیدارهای هفتگی را داشتیم که یادمان می رفت گرسنه هستیم و باید سر سفره کنار بزرگترها بنشینیم.
یادش بخیر، پدربزرگ دیوان حافظ را باز می کرد و به نیت هر یک از ما غزلی را می خواند و تفسیر می کرد. هر کس بسته به نوع شرایطش فال را به نفع حال و روز خود تعبیر می کرد و با لبخند می گفت: چقدر فالم درست بود و قهقهه مستانه اهالی منزل بلند می شد.
از سفر زمان که بازمی گردم می بینم امروز با وجود زندگی ماشینی و دنیای پر زرق و برق مدرن، دیگر کمتر خانه ای با کرسی های چوبی و منقل های ذغالی گرم شده است. دیگر خبری از قل قل سماور مادربزرگ، عمه خانم و خاله جان نیست. این روزها با فاصله ها و دوری ها سپری می شوند و میل به دورهمی ها کمتر شده است.
چه بر روزگارمان گذشته که اینگونه از هم فاصله گرفته ایم؟ چه اتفاقی افتاده که کمتر دلمان برای هم تنگ می شود؟ شادی های کودکی و خنده های عمو، عمه، خاله و دایی جای خود را به چه داده است؟ چرا دغدغه قیمت آجیل و میوه و شیرینی و عدم توان خرید و تهیه آن ها باید پدرانمان را آزار دهد؟
به کجا می رویم؟ چه بر سر خودمان و آیندگان آورده ایم که دیگر رمقی برای شادی وجود ندارد؟ مگر نه این است که برنامه ریزی برای یک دورهمی ساده، تدارک یک سبزی پلو با ماهی و مقداری میوه، آجیل و شیرینی و دو دو تا چهارتاهای روزمره باعث می شود عطای مهمانی را به لقایش ببخشیم؟
نمی دانم چه شد که به اینجا رسیدیم اما آنچه که می دانم این است که هنوز هم برای ساختن، شاد بودن و امیدواری دیر نیست، زندگی هنوز هم زیباست، کافی است زیبایی هایش را ببینیم. گاهی لازم است پنجره را باز کنیم و ببینیم ننه سرما پشت در چادر زده و منتظر خوشامدگویی ماست.
باید برخاست، زیبایی ها را دید و از آخرین برگریزان های فصل زرد پاییز لذت برد و به دامان طبیعت رفت، باید روی برگ های خشکیده ریخته شده روی زمین قدم زد و گذر عمر را حس کرد. باید کنار هم ایستاد و لبخندهای زیبا کنار برگ های پاییزی را ثبت کرد و به زمستان لبخند زد.
و اما تو، بله، تو را می گویم، از جا برخیز و گوشی تلفن همراهت را بردار و شماره های فراموش شده در ذهنت را پیدا و بار دیگر فامیل را دور هم جمع کن و با یک مهمانی ساده و بدون تجملات شبی به یاد ماندنی را برای آن ها رقم بزن. بگذار قاب خاطره های امروزتان آنقدر زیبا باشد که فرداها لبخند را بر لبان فرزندانت بنشاند.
انتهای پیام/










