دیده بان البرز، صدیقه صباغیان: امروز سالروز شهادت بی بی دو عالم، حضرت صدیقه طاهره (س) و اینجا کرج، کانون شهید سبحانی سپاه کرج، مقبره شهدای گمنام است که میزبان هم رزمان شهیدشان هستند؛ همانهایی که روزگاری همچون ابوالفضل رفتند و علی اصغر بازگشتند. آری امروز ۶ لاله پرپر دوران دفاع مقدس میهمان مردم غیور کرج هستند و قرار است توسط مادران، پدران، خواهران و برادران دل شکسته شهدا تا منزلگاه ابدی خود بدرقه شوند.
شور عجیبی برپاست، همه در تکاپو بوده و میهمانان ۶ نفر هستند اما گویی یک شهر میزبان آنان شده است. این شور و شوق و مهمان نوازی، کوچک و بزرگ نمیشناسد. هر کس هر کاری از دستش بربیاید دریغ نمیکند. چند جوان دستههای گل را در آغوش گرفته و به کامیونی نزدیک میشوند که قرار است حامل پیکرهای مطهر باشد. جوان بسیجی دیگری روی کامیون میایستند و گلها را دور آن میچینند تا کنار تابوتهای یک اندازه زیبایی خاصی به آنها ببخشند.
یکی از بسیجیان با جاروی بلندی که در دست دارد کف محوطه را تمیز میکند که مبادا خاری به پای عاشقان شهدا برود. مادری گوشه محوطه به یکی از پایههای چراغ تکیه داده و به کامیون خیره شده است و بی صدا اشک میریزد. آرام به او نزدیک میشوم و از حس و حالش سوال میکنم، او میگوید: سال هاست منتظر پسر تازه دامادم هستم اما چشمانم به در خشک شد و محسنم نیامد. اشک امانش را میبرد و من با بغضی که گلویم را میفشارد آرام از وی دور میشوم تا مانع عشق بازی او با شهدا نشوم.
به مقبره شهدای گمنام نزدیک میشوم، ۶ تابوت همچون مرواریدی در دل صدف میان مادران و خواهران سیاهپوش میدرخشند. هر کس گوشهای از این مقبره نشسته و با شهیدی درد دل کرده، یکی روی تابوت با خودکار آبی، طلب عافیت کرده و دیگری سرش را بر گوشه تابوت نهاده و با برادر دینی خود نجوا و آرزوی شهادت میکند. مادری کتابچه زیارت عاشورا را در دست گرفته و برای همرزم پسرش دعا میخواند و از او میخواهد سلامش را به پسر شهیدش برساند.
می ایستم و دست ارادت بر سینه می گذارم و سلام می کنم، سلام بر بندگان خوب خدا و بر آرام گرفتگان غربت. سلام بر آنانی که بال پرواز نداشتند اما آسمانی شدند، همان شقایق های آتش گرفته ای که در دشت های سوزان فکه و طلاییه به دنبال عاقبت بخیری دویدند و خداوند این گونه دعاهای نیمه شبشان را مستجاب و شهادت را نصیبشان کرد. شاید امروز هیچ یک از مادران آن ها در مراسم وداع حضور نداشته باشند اما هزاران مادر به پا به پای آن ها گام بر می دارند و همراهشان می شوند.
خادمان شهدا برای حمل پیکرهای مطهر به مقبره می آیند، صدای ناله و گریه همه بلندتر میشود، هیچکس دلش نمیخواهد از این سبک بالان عاشق جدا شود. مادران و خواهران، شهدا را بر دستان خود تا کنار کامیون همراهی میکنند. تابوتها میان گلهای زیبای از قبل تعبیه شده جای گرفته و آخرین وداعها با آنان صورت میگیرد، زیارت عاشورا بدرقه راهشان میشود و کامیون به راه میافتد. بیرون از کانون شهید سبحانی سیل جمعیت به سمت شهدا سرازیر میشود.
تصاویر شهدا و پرچمهای سبز و سیاه در دستان خانوادههای آنان زیبایی خاصی به این مراسم می بخشد. این کبوتران بی بال با سرعت از میان جمعیت عبور و مردم تلاش میکنند خود را به آنها برسانند. مهمانان ما خسته اند و دلشان میخواهد هرچه زودتر سر بر سینه تراب بگذارند و برای همیشه در دل خاک آرام گیرند.
تاجدار کامیون حامل شهدا، پیکر شهید ۱۶ سالهای است که معلوم نیست با کدام امید و آرزو راهی جبهه شده و مادرش در کجای این خاک پهناور چشم به راه اوست اما آنچه مهم است، حضور پرشور مادران و خواهرانی است که امروز برای او و همه عزیزان مهمان سنگ تمام گذاشته و آنها را همراهی میکنند. هیچکس نمیداند این جوان ۱۶ ساله آخرین بار چگونه از مادرش خداحافظی کرده و به او چه قولی داده است چون کسی او را نمیشناسد.
پیکرهای پاک و مطهر این عزیزان تا مصلای کرج همراهی و بر دستان مردم ولایتمدار این شهر تشییع میشوند و با حضور خود معنویت خاصی به این فضا میبخشند. آری، اینگونه فاطمیه امسال رنگ و بوی شهدایی به خود گرفت. قطعاً این عزیزان از خدا خواسته بودند مانند مادرشان در گمنامی به شهادت برسند و چه زیبا خداوند آنها را به آرزوهای زیبایشان رساند. خوشا به حال شهدا و آفرین بر مردم شهیدپرور کرج که بار دیگر ثابت کردند همراه و همگام شهدا هستند.
تهیه گزارش: صدیقه صباغیان
انتهای پیام/